نقش صورت تو
سیاه سفید توی ذهنم
آخه هجوم آبی
نقش بید توی ذهنم
خیلی وقته که چشمام
عادت کردند به سبزه
به رویش گیاه عشق
به سکوتی که
روی تن آروم می خزه.
صدای چفت و بست در
جهش
پریدن از عبور
صدای سرژثانیه
تپش
پدر بمان٬مرور
وطن چه شد؟
قلم کجاست؟
پدال یک حضور.
این معشوق بی احساس٬غربت عشق عاشق بیچاره را هرگز نمی فهمدولی او ز تردیدها گریزان است و همچنان عاشق می ماند.
عشق عطیه خداوند است
پس او را دوست دارم و برآن بردبارم.
دوباره گم شدی٬کجایی؟با تمام هیجانهام٬با تمام کودکانه هام٬دارم صدات میزنم.دارم نگاهت میکنم.کجایی؟توی کدوم یکی از شیارهای مغزم پنهان شدی؟توی کدوم یکی از القابت باید جستجوت کنم؟یکی گفت:عشق برتر.همیشه تصور میکردم بالاتر از عشق چیزی نیست ولی دیدم میشه با پسوند٬عشق رو بجای عشق گذاشت.دلم گرفت... .
دلم می خواست یکی باشه٬عشق فقط یکی باشه... .
دلم دوباره بهانه ی تو رو می گیره