سکینه دکمه ی لباسش را بر تنش میدوزد
سودا نفرین میکند
کلسون شماره میگیرد
سجاد فریاد میزند
زهرا نگین می خواهد
ومن بی قرارم
امشب به گمانم بادستهای
کسی دیگر
(دیگرتر از خودم)
مشتاق وبی قرار
خود را گدایی کردم.
وشرمنده از...
از نگاهم
خود را
در جیب شلوارم
پنهان کردم.
خدا دوستت دارم
استاد اخلاق می گوید:
همه اعمال در این عالم منشاءاثر هستند.
اگر پرنده ای از شاخه ای می پرد
برگی آن سوی عالم به زمین می افتد.
و خود من با من درستیز است.
که جامعه ی امروز افغانستان
انعکاس کدام عمل در آن سوی عالم است؟
حالا صدای قلبم را میشنوم
وفکر میکنم:
مادرم مرا عاشق کرد
عاشق زندگی٬
فکر
وسازندگی
...به آینده می اندیشم.
صبح که آمدم پایین
با قیمانده ی حفیظی روی میز اتو بود.
حجم بزرگی از کاغذ پاره ها
با خود گفتم:
وای فضای آشپز خانه مان را
عقل
و کنکاشهای ذهنی گرفته است.
اما
زهرا که آمد می گفت:
آشپز خانه پر است و خسته و خواب آلود
پر از واژه هایی از جنس نصیحت.
(غرورت را بشکن)
ازدواج کن.
چرا که خیلی زود دیر می شود.
خسته ازگستره ی مشکلات
و خواب آلود از یک
تلاش نا موفق دیگر.
کنارپنجره ای
که با آن قدکشیدم
من امروز ایستادم.
چه زود گذشته بودند
روزهای کودکیم
جوانیم
وخاطراتم