وحیدیاسارا

نمی خواهم  

روزی را  

که بخواهم  

داغانت کنم 

اگر چه قلبم 

 روزگاریست  

که داغ مهر ترا دارد.

واقع شده ها

واقعیتهامان حقیقی نیستند . 

وحقایق هنوز واقع نشده اند. 

پس واقعیتهامان واقع نشده اند . 

این قضیه کاذب است. 

ـ آخر نمیشود واقعیات را انکار نمود. 

پس این دنیای باطل را چگونه اثبات خواهی کرد؟ 

باطلها که واقع شده اند! 

سکوت مولا را مگر از یاد برده ای؟ 

سقیفه باطلی بود که واقع شد. 

آه خدایا باور این دنیا آنچنان که هست آزارم میدهد  

وآنچنان که باید واقع نشده است 

خدایا برای باور یاریم کن...یاریم کن

شب عید

اینم از شب عید ما 

یه خاطر آزرده یه دل داغون  

از صبح به یه پست عالی فکر میکردم  

آخرش شد زمینیه زمینی  

نه از رسول چیزی بلدم  

نه از عشق چیزی میدونم 

نه گذشت رو میفهمم 

مسعود پیامک داده (عیدت مبارک) 

ومن با فاطمه حرفم شده 

اینم به خاطر مولا 

فاطمه منو ببخش همین 

منو ببخش...

یه تماس الکی

آقا نمیخوام چرا نمیشه وصل شد؟  

چرا سهم ما از مدرنیته فقط اضطرابها ودلتنگی هاشه؟ 

میگند درست حرف بزن  

باشه قبول اگه درست حرف بزنم ولم میکنید؟ 

میزارید تودرد خودم بمیرم؟ 

خسته شدم از این همه تنظیمات از این همه حرف 

از این همه حرف حرف حرف....

پنجره های عالم قدس

آلودگی صوتی در زمین زیاد شده است 

ملکوتیان پنجره هاشان را دوجداره کرده اند 

حال دانستم که چرا 

دعاهایم جوابی ندارند.

یه گناه ساده

یه اشتباه ساده است 

گناهی که تو دیدی 

آخه چرا دنیا مون 

سراسر استفاده است؟

واقعیت عظمی

اگرواقعیتی به نام حقیقت وجود دارد 

پس بگذار تا انرا بگویم،که می دانم 

چرا که حقایق همه با هم مرتبطند 

شاید آنچه تو میدانی 

بخشی از آن حقیقت عظمی باشد.

باور

یابمان با من 

یابرو 

تابکی بتوانم 

زخم 

ترس از روز جدایی را 

باکتمان حقایق 

شستشوکنم.

شاءن عشق 

را من 

توان پنهان سازی 

ندارم. 

آخرمهربانم 

چندیست که دوستت میدارم.

محبت

همه ی مغزم شده فرمول ٬معادله 

خشک تروخشن تر از 

دیروز 

به دنیا می نگرم. 

پس دینداریم 

در کدام نقطه  

متظاهرگشته؟ 

کجاست آن رسول خندان 

آن بیت رحمت 

آن معاهده؟

لیلی

عصر دیروز فردا بود 

              که لیلی می آمد. 

و لیلی مهربان بود. 

سجاد کودکانه انتظار می آموخت. 

و من دلتنگ آنچه بودم 

                        که واقع می شد. 

رسم دل شکستن نیا موخته بودم. 

چرا که می دانستم 

                         لیلی نمی آید.

تقدیم به کبری٬زهرا٬آرزو٬خدیجه و طاهره(دخترای شبی برفی)

نه به رسم دلجویی 

                      که بیقرارت بودم 

دل سپردم به همه رویا 

به تجرد 

بعد کثرت 

به تولد  

بعد وحشت 

             بی قرارت بودم 

                                لیلی.

نه اینست

بی ثباتم  

            رسم دلجویی نه اینست 

ساز وکارم همه بشکسته وداغان 

مهربانم  

          مهربانم 

                    مهربان...       

ایمان

وتبسم هلهله ی رمزیست خاموش.

آیا لبخند تو هم ثبت تصویری تصادفیست؟

وحی یا تجربه دینی(کنفرانس کلاسی کیانا)

رنسانس آغاز همه ی تمدنی است که غرب آنرا بدست آورده است.آنجاکه عقل محور می شود و همه ی امور با تایید عقل انجام می پذیرد. و نسبیت گرایی سلطه ای تقریبا مطلق بر امور میابد همه چیز را نسبی می کنند؛اخلاق ٬روابط و علم .اما بر دین و آموزه های دینی قطعییت حاکم است واین مشکلی است که باید آنرا حل کرد. 

     دین ٬اطاعت٬راه و یا همان مجموعه قوانین و مقرراتی که برای اداره ی زندگی انسان در دنیا برای نیل به آخرت سعیدازماوراء توسط مدعی نبوت تبلیغ می شود.پس چه باید کرد؟ از میان چه چیزی را باید نفی نمودتا به هدف نایل شد؟شایداگر بشود مسیر ارتباط مدعی را با عالم بالا مسدود کرد بتوان کاری کرد. 

     بسیار عالی؛آنکه ادعای نبوت کرده نابغه ای بیش نیست٬او فردی دل سوزاست که نمی تواندنابسامانیهای اجتماع خودراببیندو برای حل آن می اندیشدو می اندیشدپس به احساسی عمیق می رسد و به وجد می آید و در این وجد و احساس است که به قوانین عالی خود دست می یابد تا جامعه اش را از نا بسامانی به سامان آورد. 

حال خدایی نیست ٬وحیی نشده  و پیامبری هم نیامده است.و همه ی افراد انسان قادرندتا به آن احساس برسند(احساس ارتباط با ماوراء)و این کافیست .دین را هم میتوان فردی کرد.نیازی به پایبندی به شریعت و بکن هاو نکن هایش نیست فقط کافی است به آن احساس ارتباط برسی. 

     و بعد از ارائه ی این نظریه به مردم دنیا نوبت به صنعتی کردن خدا می رسد.بایدخدا تولید کردو آن خدا را باید احساس نمود.برا ی تجربه خدای خود ساخته بایدافیون ساخت . 

بعد از  کنار هم چیدن پازلها به این نتیجه میرسم که چقدر برنامه ی شوک (پخش ازشبکه سه سیما)ناقص بوده است.تنهابه مردن آدمهاازلحاظ جسمی توجه شده بود.  

     گروههای شیطان پرست٬مواد مخدر و موسیقی (همان عرفانهای کاذب.)

بیشتر از سه روز

توی شک و شبهه های فیمینیستی٬تو شعار دادنهای بی مورد وخالی 

وقتی داری تلاش می کنی تا به حقت برسی . و وقتی آخر بازی به یه  

مترسک می رسی یا به یه مانکن٬وقتی که خودت... . 

   وقتی که چشم باز می کنی و می بینی که تو هم یه مترسک شدی  

مثل بقیه. 

    وای جنون مسخ شده گی به سراغت میاد و دعا می کنی که کاش  

بیشتر از سه روز زنده نمونی.

واسه خاطر شقایق

کنج ترین نقطه حضور؟ یاپشت تاریکترین برگ؟ 

نکنه توی سایه ترین مکانی؟ 

      ببینم با نسیم میونت چه جوریه؟ 

      خدا رو ته کدوم یکی از باختهات بردی؟ 

      چقدر به حس همبستگی ایمان داری؟ 

تاکدوم پنجره واسه خاطر 

                            شقایق 

                                   زندگی کردی؟ 

دلم

وای دوباره غوغایی در سر است.