-
کاش می شد
سهشنبه 4 خردادماه سال 1389 13:58
کاش می شد هم پیمان تنهایی شدن کاش می شد ٬ بیگانه با دنیا شدن کاش می شد دیده بگشاییم و ببینیم تابه کی دیده بر هم٬واقعیات را منکر شدن ؟ کاش می شد کوچه باغ مهر را سامان دهیم تا به کی اینگونه بی سرو سامان شدن؟ کاش در شبنم اشک٬عشق را پیدا کنیم تابه کی اسیر درگه نومیدی شدن؟ کاش میشد پرتویی از نور شویم بتابیم تا به کی غرق در...
-
مهاجر
چهارشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1389 18:06
آن وقتها که مهاجر بودیم آنوقتها که بچه تر بودم آنوقتها که سیزده ـ هفتاد خورشیدی بود. وقتی که نوه های مادر بزرگ از افغانستان می آمدند. وقتی که آنها با بی بی از وطن میگفتند وآرزوی آبادانی می کردند. آنوقتها که پیرزن مهاجر همسایه مان هر وقت همیشه با خود می گفت:(خدا آبادش نکند) هر وقت وهمیشه از خود می پرسیدم پسران عمه از...
-
حیات
سهشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1389 09:25
علامه مشخصه حیات را علم و قدرت میداند. وجمشید در هوش سیاه میداند ومیتواند. چرا که او هم مشخصه بودن را در دانایی وتوانایی می داند
-
فاطمه
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1389 22:10
دیروز دانستم که فقط علی (ع)میتوانست فاطمه(س)را دفن کند. همانطور که فقط او بود که توانست رسول الله را به خاک بسپارد.
-
حسنا
شنبه 25 اردیبهشتماه سال 1389 19:30
سلام طپش یک حضور از جنس مرگ برای دانستن تو مجنون نه لیلا تردید نه ایمان به ثانیه های رفته قسم امیدی پنهان میدواندم همان ساحل آنسوی خیال همان درکی که پدر به آن معتقد نبود شبیه واژه های او از جنس نان درست مثل کشیدن روزگار وب سایت
-
برای ر.ایمانی (ستاره سهیل)
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1389 19:36
آنچه درتوست می نماید خدا تو را بسیار دوست می دارد روحت ارجمند٬وجودت گوهری گرانبها ست شاید خود نیز ندانی! با این همه خوبیهای لطیف وقیمتی...
-
برای ح.قاسمی و ر.علیزاده(فرشته های مهربون)
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1389 19:34
شاید پی هم تکرار را با تن صدای تو بود که آموختم و دانستم که استقامت رمز زیبای سازندگی است.
-
دلبری
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 21:27
وقتی که ازش نالیدم و گفتم: نه رسم دلبری این نیست. جوابش به من انحراف از مسیر بودو اسکلت ساختمانی در اینده ومن توی اون شبکه های مستطیلی راضی شده بودم و آروم آروم آروم
-
رخداد
دوشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1389 19:05
قلبم که ثبات عهدم که عبور وزبانم همه اقراء احمد نانوشته خواند چه نویسم؟ از که نویسم؟ رخداد آینه ها بسی بزرگ است زانوانم باید که شکیبا گردند .
-
گل
دوشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1389 18:57
کوزه گری صرف یک بهانه است کوزه گر فکر دیگر با ربایش گردها در سر پرورده است چراکه او از میان گل دل به رصد برده است.
-
تو را
جمعه 17 اردیبهشتماه سال 1389 20:50
من که تاب ندارم لحظه ای سکوت چشمان تو را بعد از این چگونه بر دوش کشم غم دوری تو را
-
قائم
پنجشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1389 11:12
وای خدا اگر منتقم بییاید
-
ومدرن
چهارشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1389 20:24
آره یه چیزی از جنس قانون دوباره فاصله شخصیتها ودرک این که باید قوائد بازی رو بلد بود باید احترام گذاشت باید زانو زد آخه تو در مرتبه پایینتری سعی کن نفهمی و اگه فهمیدی تظاهر کن که نفهمیدی خیلی راحت ومدرن
-
اینم نمی تونه جبران کنه:
دوشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1389 20:11
چند روزی بود تو این فکر بودم که واسه معلمام یه هدیه بگیرم٬ حد اقل واسه اونایی که هنوز می بینمشون. هر چی فکر کردم به نتیجه ای نرسیدم آخه چی می تونه جبران زحمات اونا رو بکنه؟ کسایی که معلم انسانیت و مهربانی بودند٬ کسایی که دور اندیشی رو به ما یاد دادند٬ کساییکه یاد دادند چطور جایگاهمون رو بشناسیم٬ کسایی که هر چی داریم...
-
زیبا
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 17:23
واو . زیبا بود همه شد رخنه در دین وایمانم همه شد بت همه شد جمال دنیایی خدایا زیبا بود
-
چه شلغم شوربایی
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 20:52
این روزا اینجا حال و هوای دیگه ای داره یکی قبرشو میکنه بعد نصفه کاره ولش میکنه ! یکی اومده! یکی می خواد بره ! یکی می خوادبمونه! یکی اصلا رفته! یکی هست ولی نیست! یکی تو ارتقاء! یکی تو ارتفاع! منم که ... .
-
این خوب است
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1389 12:59
مطمئنم که می توانم بنویسم آنگونه که تو می خواهی وتو همیشه می گفتی که این خوب است همونجوری
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 11:18
سلام آمده ام تا که امتثال امر مولا کنم آشوب ذهنی ام می آزاردم هوای خانه که نه در پی خلئی پنهانم یا که جزیره ای خضرا مرا آرزوست سکوتی در کما ویا مرگی در وهم تلاش مردم چشمم بی پاسخیست چه بگویم از حال که بگویم که دردم بی دردیست... دوست خوبم: از مجذوب تبریزی این نصیحت و بشنو عزیزم : مرد را دردی اگر باشد خوش است !! ( حالا...
-
قرارم
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1389 19:16
سکینه دکمه ی لباسش را بر تنش میدوزد سودا نفرین میکند کلسون شماره میگیرد سجاد فریاد میزند زهرا نگین می خواهد ومن بی قرارم
-
ق د ر ت
یکشنبه 22 فروردینماه سال 1389 10:45
چه شد؟ وچگونه هچو منی بر من سلطه پیدا کرد؟
-
امشب
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1389 21:42
امشب به گمانم بادستهای کسی دیگر (دیگرتر از خودم) مشتاق وبی قرار خود را گدایی کردم. وشرمنده از... از نگاهم خود را در جیب شلوارم پنهان کردم. خدا دوستت دارم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1389 18:45
سلام علیکم من دو روزه که اومدم ولی نوشتنم نیومده هنوز!
-
خود من با من
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1389 17:03
استاد اخلاق می گوید: همه اعمال در این عالم منشاءاثر هستند. اگر پرنده ای از شاخه ای می پرد برگی آن سوی عالم به زمین می افتد. و خود من با من درستیز است. که جامعه ی امروز افغانستان انعکاس کدام عمل در آن سوی عالم است؟
-
صدای قلبم
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1389 16:52
حالا صدای قلبم را میشنوم وفکر میکنم: مادرم مرا عاشق کرد عاشق زندگی٬ فکر وسازندگی ...به آینده می اندیشم.
-
غرورت را بشکن
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1389 11:24
صبح که آمدم پایین با قیمانده ی حفیظی روی میز اتو بود. حجم بزرگی از کاغذ پاره ها با خود گفتم: وای فضای آشپز خانه مان را عقل و کنکاشهای ذهنی گرفته است. اما زهرا که آمد می گفت: آشپز خانه پر است و خسته و خواب آلود پر از واژه هایی از جنس نصیحت. (غرورت را بشکن) ازدواج کن. چرا که خیلی زود دیر می شود. خسته ازگستره ی مشکلات و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 فروردینماه سال 1389 18:19
فضیلت هنوز نیومده ولی ما وزگشتم چیزایی دیدوم اوه٬ خدا نصیب گورگ بیابو نکنه
-
۷/۱/۱۳۸۹
پنجشنبه 12 فروردینماه سال 1389 18:12
روی واقعییتهاسرمایه گذاری کنیم تا بتوانیم حقایق را شکار نماییم.
-
۶/۱/۱۳۸۹
پنجشنبه 12 فروردینماه سال 1389 18:09
آه وطن ز نا آبادیت سوختم. خاک وخاک ودوباره خاک قصر بادکنکی پنچر شد ودیگر کودکان نمی خندند.
-
۳/۱/۱۳۸۹
پنجشنبه 12 فروردینماه سال 1389 18:05
کنارپنجره ای که با آن قدکشیدم من امروز ایستادم. چه زود گذشته بودند روزهای کودکیم جوانیم وخاطراتم
-
۱/۱/۱۳۸۹(نوروز)
پنجشنبه 12 فروردینماه سال 1389 17:27
وطنم آباد نیست ای خدا خانه ام ویران است .