-
افسوس!!!
پنجشنبه 17 دیماه سال 1388 18:29
آنقدر از عشق می گویم و از عشق برایت می نویسم به امید روزی که به گوش کبوتر سپید دلت برسد و پیام احساسم را برایت به ارمغان آورد٬ ولی افسوس که تو عاشق نیستی که به عمق درد عاشقی پی ببری!!!
-
تو را
چهارشنبه 16 دیماه سال 1388 16:04
نه بی تو بلکه با تو خواهم رفت و با تو خواهم یافت٬تو را خواهم یافت٬ تو را خواهم دید تو را خواهم خواست.تو را خواهم خواند.تو را خواهم٬تو را خواهم و تورا خواهم... محبوب من٬نگار من٬چرا بی تو چرا بی تو دلگیرم و دلتنگ؟ دورم ٬سردم و تاریک؟ محبوب من قلبم را روشن کن ٬ عزمم را محکم و عشقم را جاوید. اگر از تو وبا تو٬نگویم و...
-
همیشه............
چهارشنبه 16 دیماه سال 1388 15:50
و اشک مسیر خودش رو پیدا می کنه . چه دلواپس مسافر باشی چه نباشی همیشه قطار ریل رو بلده؛آره این قانون همیشه است مثل زمانی که گوسفند مساوی میشه با عشق . مثل نواخت پیانو باوییولون .
-
عصیان
چهارشنبه 16 دیماه سال 1388 15:38
بخشی از خیابان شده ای روحم از حضور تو نمی هراسد می بیند ٬می خواند و تو را من دوست می دارم.
-
معبودم
چهارشنبه 16 دیماه سال 1388 15:34
حکایت تکاپوی عشق یا شگرد ذهن برای فهم تو٬ دلم لحظه لحظه تو را می خواند...
-
مسافر
سهشنبه 15 دیماه سال 1388 18:02
مهربانم قصد رفتن نداشتمُ لیکن رسم دنیا عبور است و تلخی جدایی را چاره ای جز پذیرش نیست. و هنگامه عبور بس که شتابزده بودم چشمها وحتی دستهایم مرا یاری ننمودند که بدانم مسافر کدام زمانم وکدام مخیله؟ چون عقلانیت در خواستی هجران را نمی پسندد و امضای صبوری سخت است و نا خواستنی.
-
لحظه
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 16:25
خودت گفتی واسه لذت لحظه باتو هستم. فکر میکنم دیگه لحظه هام لذتی برای بودن ندارن. درانتظار تجربه ای دیگر برای لحظه ای بی تو بودن هستم.
-
همین حالا
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 16:21
چرا وچقدرش با تو ولی اگه قراره توی خم کوچه لیلی بمونیم. بیا از همین حالا دیگه با هم نباشیم.
-
خدا
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 16:17
یه روزی خشحال بودم از اینکه دارم بزرگ میشم حالا گیر حقایقی موندم که وجود دارند. خدا دوستت دارم
-
حقیقت
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 16:13
پشت به دنیا نشسته دل به کدام واژه سپرده ای؟ نه به شناخت میشود تکیه کرد. ونه هم سهمیه ای زحقیقت برده ایم.
-
گیاه عشق
دوشنبه 25 آبانماه سال 1388 18:00
نقش صورت تو سیاه سفید توی ذهنم آخه هجوم آبی نقش بید توی ذهنم خیلی وقته که چشمام عادت کردند به سبزه به رویش گیاه عشق به سکوتی که روی تن آروم می خزه .
-
برای پدرم
دوشنبه 25 آبانماه سال 1388 17:39
صدای چفت و بست در جهش پریدن از عبور صدای سرژثانیه تپش پدر بمان٬مرور وطن چه شد؟ قلم کجاست؟ پدال یک حضور.
-
عطیه
یکشنبه 24 آبانماه سال 1388 13:52
این معشوق بی احساس٬غربت عشق عاشق بیچاره را هرگز نمی فهمدولی او ز تردیدها گریزان است و همچنان عاشق می ماند. عشق عطیه خداوند است پس او را دوست دارم و برآن بردبارم.
-
مواظب باشید که سرما نخورید....
شنبه 23 آبانماه سال 1388 21:31
-
بهانه
شنبه 23 آبانماه سال 1388 17:57
دوباره گم شدی٬کجایی؟با تمام هیجانهام٬با تمام کودکانه هام٬دارم صدات میزنم.دارم نگاهت میکنم.کجایی؟توی کدوم یکی از شیارهای مغزم پنهان شدی؟توی کدوم یکی از القابت باید جستجوت کنم؟یکی گفت: عشق برتر. همیشه تصور میکردم بالاتر از عشق چیزی نیست ولی دیدم میشه با پسوند٬عشق رو بجای عشق گذاشت.دلم گرفت... . دلم می خواست یکی باشه٬عشق...
-
و در این دنیا بگذاریم که آدمها خود به حقیقت خود برسند.
شنبه 23 آبانماه سال 1388 17:40